-
¤دردعشق
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 12:50
گفتمش آغاز درد عشق چیست ؟ گفت آغازش سراسر بندگی است ، گفتمش پایان آن را هم بگو ، گفت : پایانش همه شرمندگیست . گفتمش یک اندکی تسکین آن ، گفت : تسکینش همه سوز و فناست . گفتمش درمان دردم را بگو...گفت درمان ندارد بی دواست... چشم او از چشم من زیباتر است قامتش از قامتم رعنا تر است خون او از خون من رنگین تر است جامه هایش...
-
مژده
چهارشنبه 5 اسفندماه سال 1388 18:50
مژده که عشق آمده تا خانه تکانی بکند تا منِ پیر گشته ام - باز جوانی بکند قفل قفس باز شود ، راه نفس باز شود جان همه پرواز شود ـ که لامکانی بکند لال زیان باز کند ، کر شنود زمزمه را کور در این منظره ها چشم چرانی بکند عشق!چه چیزی تو مگر؟وای نباشی تو اگر شعرِ زمین گیرِ مرا که آسمانی بکند ؟ دوست ترین دوست توئی،هر چه که...
-
جانانه
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 17:54
به نام دل به نام شاهد و می به نام تار و تنبور و دف و نی به نام عاشقان لاابالی به نام همنشینان خیالی به نام نغمههای عود و چنگت به نام آشنای جام و سنگت به نام ساقی و جام شرابش به نام شاهد و عود و ربابش به نام ذکر و رقص و حالت شور به نام چشمهای مست و مسرور به نام دستهای جام بردار به نام مستهای رفته بر دار به نام آن...
-
چه بودیم وچه شدیم
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 18:05
ـ آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد. ـ آیا میدانید : کمبوجیه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار...
-
تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 18:22
تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره رنگ چشمه های تو بارون رو به یادم میاره وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره بجز تو تلخی زندونو به یادم میاره تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه تو مثله خوابه گل سرخی لطیفی مثل خواب من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه تو مثله وسوسه شکار یک...
-
داداشی
جمعه 30 بهمنماه سال 1388 17:34
وقتی سرکلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت...
-
سخن
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 17:41
زندگی آرام است مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است مثل شرینی یک روز قشنگ زندگی رویا است مثل رویای یک کودک ناز زندگی زیبایی ست مثل زیبایی یک غنچه باز زندگی مثل زمان درگذر است زندگی چرخش این عقربه هاست زندگی تک تک این ساعت هاست *************************************************************************** گریزانم از این...
-
مولای من مهدی جان
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 20:32
سوالی ساده دارم از حضورت من آیا زنده ام وقت ظهورت ؟ اگر تو آمدی من رفته بودم اسیر سال و ماه هفته بودم دعایم کن دوباره جان بگیرم بیایم در حضور تو بمیرم نرسد دست تمنا چون به دامان شما می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
-
لالالا
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 20:18
لالالالا نــــــخواب ســـــودی نـــــداره هـــــمون بــــهتر که بـــــشماری ستـــــــاره همون بهتر که چـــــشمات وا بـــــمونه که مــــــاه غـــــصه ش نشه تنها بیــــــداره لالالالا نــــــخواب زنـدونـــه دنــــیـــا ســـــر نــــاســـازگـــاری داره بــــا مــــــا بشیـن بــازم دعــا کن واســه اون کــه مــــــا رو...
-
خدایا پس چرا من زن ندارم؟
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 18:56
خدایا پس چرا من زن ندارم؟ زنی زیبا و سیمینتن ندارم؟ دوتا زن دارد این همسایه ما همان یکدانه را هم من ندارم آژانس ملکی امشب گفت با من: مجرد بهر تو مسکن ندارم چه خاکی بر سرم باید بریزم؟ من بیچاره آخر زن ندارم! خداوندا تو ستارالعیوبی و بر این نکته سوءظن ندارم شدم خسته دگر از حرف مردم تو میدانی دل از آهن ندارم تجرد...
-
داستانک
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 18:16
نام : کمال کلاث : دبصتان موزو انشا : عزدواج! هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایط یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم غول پنج تایش را به من داده اصت. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه اصتادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم...
-
به چه دل خوش باشم
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 18:02
به چه دل خوش باشم به که دل خوش باشم به رفیقی که مرابرده زیاد به محبت که دگررفته ز یاد به صفایی که دگر رفته زدل به چه دل خوش باشم به که دل خوش باشم به کویری شدنم در باران یا به پژمردگی گلهایم من دراین زندگی سرد وخموش خوب می دانم به که دل خوش باشم به خدایی که نرفت از یادم به خدایی که به او محتاجم...
-
زندگی چیست؟
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1388 20:34
زندگی یک بازی درد آور است , زندگی یک اول بی آخر است , زندگی کردیم اما باختیم , کاخ خود را روی دریا ساختیم , لمس باید کرد این اندوه را , برکمر باید کشید این کوه را , زندگی را با همین غمها خوش است , با همین بیش و همین کمها خوش است , زندگی کردیم و شاکی نیستیم ,بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم.
-
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1388 18:08
حافظ شیرازی اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش...
-
پشه - استکان -بچه شیطون
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 18:33
پشه ای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی – از شیطنت- بازی کنان بست با دستش دهان استکان پشه دیگر طعمه اش را لب نزد جُست تا از دام کودک وارهد خشک لب، می گشت، حیران، راه جو زیر و بالا، بسته هرسو، راه او روزنی می جست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر هرچه برجهد و تکاپو می فزود راه بیرون رفتن از...
-
آیا میدانستید ؟ !
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 12:29
آیا میدانستید که دانشمندان ثابت کرده اند که گل سرخ ترکیبی از بوی 40 نوع گل مختلف است ؟ آیا میدانستید که اگر کلفتی تار عنکبوت به اندازه مغز یک مداد به هم تنیده میشد می توانست یک هواپیمای بویینگ سنگین وزن را تحمل کند ؟ آیا میدانستید که این حقیقت دارد که به راستی فیل از موش میترسد ؟ آیا میدانستید که شلوغ ترین مکان دنیا...
-
دوست داشتن دانشجوها
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 09:56
من میگم : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... او تکامل خواهد یافت دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگرنه احتمال ایجاد یک...
-
در اندر حکایت گربه ها
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 12:21
زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد. گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟...
-
پیرمرد تنها
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 17:44
پیرمرد تنها در اویوها زندگی میکرد. او میخواست مزرعه ی سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار سختی بود و تنها پسرش که میتوانست به به او کمک کند در زندان بود. پیرمرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت...
-
جملات زیبا
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 08:25
همیشه حرفی رو بزن که بتونی بنویسیش، چیزی رو بنویس که بتونی پاش امضا کنی،؟ چیزی رو امضا کن که بتونی پاش بایستی. ناپلئون انسان همچون رودخانه است ، هرچه عمیقتر باشد آرام تر و متواضع تر است. افتادن در گل و لای ننگ نیست، ننگ در این است که آنجا بمانی مثل آلمانی . بزرگترین پند زندگی این است که گاهی احمق ها درست می گویند!...
-
تو بهشت هم فوتبال هست؟
جمعه 25 دیماه سال 1388 09:22
دو پیرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسیار قدیمى همدیگر بودند هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به دیدار او میرفت یک روز خسرو گفت:بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بودیم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکردیم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، یک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد یا نه...
-
همراز
جمعه 4 دیماه سال 1388 10:30
هوا بارانی است و فصل پاییز .......... گلوی آسمان از بغض لبریز به سجده آماده ابری که انگار .......... شده از داغ تابستانه سرریز هوای مدرسه ، بوی الفبا ........... صدای زنگ اول ، محکم و تیز جزای خندههای بی مجوز .......... و شادیها و تفریحات ناچیز برای نوجوانیهای ما بود .......... فرود خشم و تهمتهای یک ریز رسیده...
-
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
جمعه 20 آذرماه سال 1388 10:21
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم ؟ سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم ؟ اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم ...
-
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
جمعه 20 آذرماه سال 1388 10:14
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس خاموش کن صدا را ، نقاره می زند طوس آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان ؟ جانی دوباره بردار ، با ما بیا به پابوس آن جا که خادمینش ، از روی زائرینش گرد سفر بگیرند ، با بال ناز طاووس در پیش گنبد او ، خورشید آسمان ها نوری ندارد انگار ، چیزی شبیه فانوس
-
باز بوی باورم خاکستریست
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 14:04
باز بوی باورم خاکستریست صفحههای دفترم خاکستریست پیش از اینها حال دیگر داشتم هر چه می گفتند باور داشتم پیرها زهر هلاهل خورده اند عشقورزان مهر باطل خورده اند باز هم بحث عقیل و مرتضیست آهن تفدیده مولا کجاست؟ نه فقط حرفی از آهن مانده است شمع بیت المال روشن مانده است دستها را باز در شبهای سرد ها کنید ای کودکان دوره...
-
آبدارچی شرکت مایکروسافت.
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 17:17
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمین رو به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..» مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم...
-
دکتر شریعتی
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 18:45
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگارمی کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود-اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه...
-
یک شبی مجنون نمازش را شکست
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 18:41
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست سجــــده ای زد بر لــــب درگـــــاه او پـر زلیــــلا شــد دل پـــــــــر آه او گفت یــا رب از چه خـوارم کــرده ای بر صلیــب عشــــق دارم کرده ای جـــــام لیـــــلا را به دستــــم داده ای واندر این بازی شکســتم داده ای نشتر عشـقــــــش به جانــم می زنی دردم از...
-
دوست دارم گاهی آزارت دهم
یکشنبه 8 آذرماه سال 1388 20:16
دوست دارم گاهی آزارت دهم ای که آزردی مرا با رفتنت ای که ترسیدی اگر عاشق شوی عشق آرد یک بلایی بر سرت رفتی و در قاب یادم همچنان می درخشد چشم های روشنت می زند آتش به شعر دفترم یاد آن رفتار گنگ و مبهمت رفتی و مانده ست بر ایوان دل جای پاهای تو مثل شبنمی رفتی ومن می نویسم باز هم مانده برقلبم شرار ماتمی این چه سود گر باز می...
-
خان زند و دزدی دزدان
شنبه 7 آذرماه سال 1388 21:55
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند... سربازان مانع ورودش می شوند! خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند... مرد به حضور خان زند می رسد و کریم خان از وی می پرسد: چه...